ماهم آمد به درخانه ودر خانه نبودم خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آنکه می خواست به رویم در دولت بگشاید با که گویم که درخانه به رویش نگشودم
آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر یه ثریا و دریغا که به پایش سرتعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر، آن شمع شبستان طرب را گو به سر می روداز آتش هجران تو دودم
به غزل رام توان کردغزالان رمیده شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم